Melina Farrokhi

Melina Farrokhi

سلام من ملینا هستم و۱۳سالمه ومن نویسنده رمان ماجراجویی عشق هستم

ماجراجویی عشق🌹❤️ پارت ۸

ماجراجویی عشق🌹❤️ پارت ۸

❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ · 1402/05/14 13:41 ·

ماجراجویی عشق 🌹❤️پارت۸
آدرین: مرینت باشه خب از خودشون بپرس 
مرینت : باشه ولی....
آدرین :ولی نداره اول ازشون بپرس
مرینت : باشه 
🏠توی خونه🏠 
مرینت:بابا 
بابای مرینت: بله
مرینت: مامان 
مامان مرینت: بله
مرینت: میشه یک لحضه بیاید 
هردو:  باشه
مرینت: من ...من ...باید یه چیزی بهتون بگم
هردو: باشه دخترم بگو
مرینت: من‌... میخوام که با آدرین ازدواج کنم 
بابای مرینت: یک لحظه وایستا 
مرینت توی ذهنش : بابا رفت از توی آشپز خونه یک چیزی برداره و اومد و فکر میکنم میخواد از خونه پرتم کنه بیرون
بابای مرینت : مبارکهههههههه
مرینت توی ذهنش :بابا یه بمب شادی آود و زد توی هوا و گفت مبارکه من فکر نمی کردم بابام یا مامانم قبول کنن و  آومدم بیرون و به آدرین  زنگ زدم و
مرینت: آدرین .. آدرین بابا و مامانم قبول کردن
آدرین : خدارو شکر ( حالا شاید نمی خواست بچسو بده تو تو باید میکردیش والا🤣🤣) من تالار  و همه چیز رو برای عروسی آماده کردم فقط مونده لباس عروست
مرینت : ولی می باید بریم بگیریم
آدرین : فردا
مرینت: باشه
فردا بعد از گرفتن لباس عروس:
مرینت: آدرین کی عروسی رو بگیریم 
آدرین:هفته ی دیگه 
مری:باشه 
آدرین : راستی باید به نینو و آلیا هم بگیم 
مری: باشه پس بریم خونه آلیا
توی خونه آلیا 
آلیا: مبارکهههه ولی من باید یه چیزیرو خصوصی بهت بگم 
مری: باشه
آلیا: مرینت من و نینو هم داریم ازدواج می کنیم نمی خواستم الان بهت بگم ولی خب الان گفتم
مری: چطوره عروسی رو توی یک روز باهم بگیریم
آلیا: عالی میشه
مری میخواستم ببینم میخوای توی خونه من  ....عهم... باهم زندگی کنیم
آلیا:البته من از تو جدا نمیشم دختر و یک چیز دیگه دختر من بچه دار شدم 
مری:وای مبارکه و همچنین
آلیا : نگو دختر .... آه  راست میگی پس چرا بهم نگفتی
مری: خب خودت چرا بهم نگفتی 
الیا : حالا ولش کن بابا مهم اینه ما باهمیم
و.....
خب خب اینم از پارت ۸
لایک و کامنت بزارید
بوس بوس بای بای😘😘👋👋

ماجراجویی عشق 🌹❤️

ماجراجویی عشق 🌹❤️

❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ · 1402/05/08 00:00 ·

ماجراجویی عشق🌹❤️ پارت ۷
مرینت : آدرین مشکلی نداره 
آدرین: مرینت ببخشید
مرینت : بریم آدرین الان آلیا نینو بیدار میشن
أدرین: باشه ...بریم
🌄فردا ساعت ۷:۰۰🌄
آلیا:مرینت پاشو باید بریم دانشگاه
مرینت: باشه بزار پنج دقیقه دیگه بخوابم 
آلیا: دختر پاشوووو بدو دیگه دیره
مرینت توی ذهنش :آلیا به زور دستامو گرفت منو بلند کرد و رفتم دستو صورتمو شستم و مسواک زدم که آلیا صدام کرد
آلیا: مرینت بیا صبحونه آمادهس 
مرینت :اومدم
آلیا : راستی مرینت آدرین و نینو زود تر رفتن
مرینت : آلیا ما همه چیزمونو بهم میگیم درسته 
آلیا: آره 
مرینت : من واقعا عاشق آدرین شدم نمیتونم ازش دست بکشم
آلیا : درکت میکنم منم همین احساس رو به نینو دارم ولی اگر بخای کسی رو بدست بیاره باید آروم آروم جذبش کنی
مرینت : ولی چطوری
آلیا:اون بستگی به خودت دارع اما الان بلند شو بریم دارع دیرمون میشه
مرینت : باشه
🏫توی مدرسه🏫
ادرین توی ذهنش: مرینت امروز خیلی حالش بد بود همش احساس حال اتهوع داشت و آقای مدیر فرستادس خونه خیلی نگرانشم 
مرینت : توی مدرسه حالم بدبود و آقای مدیر منو فرستاد خونه خیلی شکم درد داشتم و مامان بابام میخواستن منو ببرن دکتر ولی من گفتم خودم میرم
🏥توی بیمارستان🏥 
آقای دکتر: خانم دوپن چنگ تبریک میگم شما حامله هستید 
مرینت : وای نه حالا چی کار کنم باید به ادرین بگم گوشی رو برداشتم از بیمارستان اومدم بیرون و به آدرین زنگ زدم آدرین بیا پارک باید ببینمت 
آدرین:چیزی شده 
مرینت : الان وقت ندارم فقط بیا
آدرین: باشه
⛲توی پارک⛲
مرینت : ادرین باید یه چیزی رو بهت بگم
آدرین :باشه یه نفس عمیق بکش یه زره آروم شی بعد بگو
مرینت : آدرین من حاملم بچه هم از تو هست
آدرین: م.م.م. مرینت داری راست میگی 
مرینت : اره 
آدرین: وای من بابا شدم  اسمشو چی بزاریم اول باید بریم ا.ز.د.و.ا.ج کنیم 
مرینت : ولی فکر نکنم پدر و مادرم راضی باشن و
خب اینم از این پارت 
لایکو کامنت یادتون نره

ماجراجویی عشق🌹❤️

ماجراجویی عشق🌹❤️

❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ · 1402/04/31 02:30 ·

ماجراجویی عشق🌹❤️پارت 6
آلیا :مرینت بیا اینو بپوش
مرینت : ممنونم آلیا .... 
توی ذهن مرینت : رفتم لباسمو پوشیدم یه تیشرت  توسی با یه شرتک سیاه بهم داد و قرار بود منو آلیا کنار هم بخوابیم 
آلیا :مرینت بیا دیگه دختر جون😏
مرینت:باشه
مرینت توی ذهنش : رفتیم خوابیدیم و من خوابم نمی برد و ساعت ۱شب بود  بلند شدم و داشتم میرفتم توی حال توی بال کن که آدرین رو درحال س.ی.گ.ا.ر کشیدن دیدم رفتم کنارش وبهش گفتم توهم خوابت نمیبره 
آدرین: نه .... خوابم نمی بره
مرینت: منم میتونم یه پک بکشم
آدرین: آره
مرینت: وای اولین باره که س.ی.گ.ا.ر میکشم شاید از این به بعد شروع کنم به س.ی.گ.ا.ر کشیدن
آدرین: باشه ولی نباید زیادی بکشی
مرینت: باشه
یه هو دیدم آدرین یه بطری  در آورد داشت میخورد من اومدم برم دست شویی که آدرین جلوی در رو گرفت و نزاشت در رو ببندم(بچه ها اون بطری بطری الکل بوده🍺🍺)
و اومد داخل و درو بست و قفل کرد کنار دست شویی حموم بود که حموم دورش شیشه بود و یه کنترل داشت و که وقتی میزدیش صدا بیرون نمیرفت و کسی نمی تونست مارو از اون ور ببینه و در رو باز کنه آدرین لباسام و لباسای خودشو در اور و من رو انداخت توی وان و کنترل رو زد وبدن خوشگل و س.ک.س.ی.ش معلوم شد آومد جلو و من داشتم میرفتم عقب اومد لبامو خورد و داشت🍭🍺 انگشتاشو داخل ک.س.م فرو میکرد و من نمی تونستم جلوی ناله هامو نگه دارم و سعی میکردم آروم ناله کنم 
آدرین: واسم ناله کن بدو صدای ناله هاتو ببر بالا 
مرینت: ادرین انگشتاشو از تو ک.س.م در آورد و ک.ی.ر شو گذاشت رو ک.س.م و شروع کرد به تلمبه زدن خیلی درد داشتم ولی خیلی حس خوبی داشت دلم بیشتر میخواست که یه هو شیرش🥵💨💦🥛🥛 کسمو پر کرد و بیشتر تلمبه میزد هرچی شیرش رو توکسم پر میکرد  بیشتر تلمبه میزد  و بلند شدمو به آدرین گفتم بسه آدرین و به صورتش آب زدم و اومد سرجاش و اومدیم بیرون که بریم سر جاهامون که ادرین کفت که 
آدرین: ببخشید آخه مست بودم و.......
خب اینم پایان پارت 
ببخشید اگر کم بود 🙏
لایک و کامنت یادتون نره ❤️✍️🌹
بچه ها دنبال کنید دنبالتون کنم🌹🌹🌹💫

ماجراجویی عشق 🌹❤️ رمز ۳۶۵۸۳۶۵۸

ماجراجویی عشق🌹❤️پارت ۵
مرینت :آدرین بسه الان دیرمونه عشقم 
آدرین :باشه 
مرینت:رفتیم توی حیاط آدرین گفت سوار ماشین شو سوار شدم و حرکت کردیم گفتم آدرین تو گواهی نامه داری ؟؟؟
آدرین: اره بعدا به توهم ماشین سواری رو یاد میدم 
مرینت :خیلی ممنونم بخواطر همه چیز 
آدرین :من که هیچ کاری نکردم پس دیگه از این حرفا نزن 
مرینت :باشه
مرینت :رفتیم داخل دانشگاه و آلیا منو ادرین رو دید که باهم اومدیم و گفت
آلیا: دختر چی شده چرا با آدرین آومدی 
مرینت:دیروز منو آدرین ازمایشو تموم کردیمو خوابم برد آدرین چون داشت بارون میومد گفت که امشب اینجا میمونی من به مامان بابات زنگ زدم
آلیا : خب کناره هم خوابیدید 
مرینت:نه بابا من توی یه اتاق جدا خابیدم(چقدر یاد خودم میفتم با این همه روغ😂😂😂😂😂)
آلیا : خب پس خوب شد بریم کلاس خیلی دیره 
مرینت :باشه
رفتیم توی کلاس خانم بوسیه گفت آزمایش هارو تحویل بدیم و دوباره گروه بندی کرد منو آلیا نینو آدرین تویه گروه بودیم و باید درباره فسیل تحقیق میکردیم باهم قرار گذاشتیم  که بیایم کتابخونه مدرسه و تحقیق کنیم و باید نا هفته دیگه تحقیق رو تحویل می دادیم و چیز زیادی توی کتاب خونه مدرسه نبود و برای همین رفتیم موزه و اونجا شروع به تحقیق کردیم 
مرینت :بعد تحقیق با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم خونه آلیا شب بمونیم
( شب خونه آلیا)
مرینت : آلیا لباس راحتی داری
آلیا: آ ه بابا دختر وایستا الان برات میارم و......
خب خب اینم پارت پنج 🤕🔥😻👀
لایک و کامنت یادتون نره❤️✍️

ماجراجویی عشق🌹❤️

ماجراجویی عشق🌹❤️

❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ · 1402/04/28 02:16 ·

ماجراجویی عشق 🌹❤️پارت ۴
آدرین: دلم میخواست بیشتر تلم.به بزنم 
مرینت : آدرین آروم تر 
آدرین :برام ناله کن از پشت دست نحیفشو گرفتم و گفتم برام ناله کن هر چی زود تر برام ناله کن ناله هاشو دوست داشتم 
مرینت :مردونگ.ی.ت خیلی بزرگه آه ناه خیلی ..عمیقه عااه وایسا آدرین
آدرین : معذرت میخوام ولی امکانش نیست تازه شروعشده.....(اینجا مرینت از حال میره بچم🥺)
مرینت :صبح از خواب بلند شدم دیدم آدرین بالا سرم نشته و داره بدنمو نگاه میکنه گفتم :آدرین داریچی کار میکنی ساعت چنده 
آدرین : ساعت ۷:۳۰
مرینت : وای دیرمون شده آدرین باید برم دوش بگیرم 
آدرین : حموم اونجاست بیا باهم بریم 
مرینت : آدرین الان وقت این کارا نیست باکلی اسرار قبول کردم
توی حموم 
آدرین: مرینت این شامپورو بزن خیلی خوشبو هست
مرینت:باوشههههه
آدرین: مرینت دیشب خیلی بهم حال داد (منظورش اینکه مرینتو نابود کرده)
مرینت :حالا که چی 
آدرین: میخواستم بگم ممنونم بابت دیشب
آدرین : مرینت خیلی عاشقتم 
مرینت:منم عاشقتم خیلی دوست دارم  
مرینت :آدرین نزدیک شد و لبامو گرفت ومیکید منم همراهی کردم دستشو اونجام برد و داشت دونه دونه انگشتاشو توم فرو میکرد ومن نمیتونستم جلوی ناله هامو بگیرم و بعد مردون.گ.ی.ش رو توم گذاشت شروع کرد به تلم.ب.ه زدن خیلی حس خوبی داشت و آدرین ا.ر.ض.ا شد و بدنم رو از اون مواد پرکرد و 
خب خب بچه ها این پارتم تموم شد 
لایکو کامنت یادتون نره🙏🌹

دنبال کنید

ماجراجویی عشق🌹❤️

ماجراجویی عشق🌹❤️

❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ · 1402/04/28 00:27 ·

ماجراجویی عشق 🌹❤️پارت ۳
ادرین :بعد از تموم شدن آزمایش مرینت خوابش برد داشت بارون شدیدی  میومد به مامان بابای مرینت زنگ زدم و گفتم مرینت شب اینجا میمونه بعد از زنگ زدن مرینت بیدار شد گفت 
مرینت۰: وای ببخشید آدرین الان میرم
آدرین: مشکلی نداره من به مامان بابات گفتم شب اینجا میمونی 
مرینت ولی من که لباس ندارم 
آدرین توی ذهنش : یه لباس خیلی خوشگل قبلا گرفتم برای همچین روزی 
مرینت :آدرین
آدرین:آه وایسا برم برات لباس بیارم بعد اینکه چون اتاق خالی نداریم مجبوری روی تخت من بخوابی مرینت اینو بپوش
مرینت :نه آدرین من رو کاناپه توی حال میخوابم 
آدرین نه نمیشه تو پیش من امانتی ( منظورش امانته مامان باباش💫)
مرینت توی ذهنش :با هزار بدبختی قبول کردم
مرینت : آه... آدرین این لباس خیلی بازه 
آدرین :مشکلی نیست بیا بیرون مرینت 
مرینت: باشه 
آدرین توی ذهنش :مرینت خیلی خوشگل شده بود یک لباس قرمز که روش خال های سیاه داشت جوری که دلم میخواست همین الان باهاش رابطه داشته باشم 
آدرین:مرینت حالا میتونیم بخوابیم
مرینت: باشه 
آدرین :میشه بقلت کنم از وقتی که پدر رو مادرم مردن همیشه یکی رو بغل میکردم و میخوابیدم 
مرینت: باشه
مرینت: بعد از چند دقیقه آدرین روم خیمه زد داشت لباسمو پاره میکرد داد زدم گفتم آدرین داری چی کار می کنی 
آدرین : داریم س.ک.س میکنیم چه راضی باشی چه نباشی
آدرین:اول لباساشو در آوردم و بعد شرو کردم به فرو کردن انگشت به مرینت خیلی ناز بود ناله هاش بعد انگشتام رو در آوردم و مردونگی.م رو داخلش گذاشتم خیلی گشاد بود صدای ناله هاش خیلی سک.س.ی بود و  ....
خب خب اینم پارت ۳ 
لایک و کامنت یادتون نره🙏🌹

ماجراجویی عشق🌹❤️

ماجراجویی عشق🌹❤️

❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ · 1402/04/27 19:46 ·

ماجراجویی عشق 🌹❤️پارت ۲ 
خانم بوسیه خب بچه ها مرخصید 
مرینت ۰: آلیا 
آلیا:بله
مرینت:تکالیف چی بود 
آلیا:دختر تو چقدر حواس پرت تکالیف.......
مرینت : خب... ممنونم
آلیا:مرینت هنوز تو فکر آدرینی 
مرینت۰:ها.. نه بابا 
توی ذهن مرینت ۰:چجوری فهمید(نویسنده پس داشتی بجای درس به آدرین فکر میکرد😈😈😉💥🧠)
[فردا]
آلیا:مرینت کجایی ساعت ۳:۴۵دقیقه اس 
مرینت: عاه آلیا ۵دقیقه دیگه پشت در خونتونم 
آلیا:باشه دختر فقط زود باش
مرینت  آخیش تموم شد 
الیا:خب میرم یه زره خوراکی بیارم
مرینت: باشه
الیا:دختر اومدم
فردا 
مرینت : الیا امروز پیش من میشینی دیگه 
الیا:معلومع مه نه دیگه اون جای آدرین ولی شاید تونستم نینو رو راضی کنم بیاد کناره ادرین بشینه 
مرینت :ممنونم🥺🙏🏻
تو دانشگاه زنگ استراحت:مرینت:الیا نینو چی گفت 
آلیا : جاها رو عوض نمیکنه
مرینت: الیااااااااااااا😭😭😭 
آلیا :نگران نباش بعد از مدرسه راضیش میکنم
مرینت ۰: آلیااا من بدون تو میمیرم به خدااااا😭
آلیا :باشه بابا دختر
مرینت زنگ استراحت تمومش خانم بوسیه گفت که هر میز یک گروه دونفره هستن و باید تا ۳روز دیگه آزمایش درباره ی سنگ ها انجام بدن و من همون لحظه نابود شدم من میخواستم با آلیا آزمایش رو انجام بدم 
آدرین:عه مرینت میخواستم بگم که ما توی خونمون ازمایشگاه داریم گفتم که اگر میخوای بیای خونمون باهم ازمایش رو انجام بدیم 
مرینت آها ...البته که میام ...عه ...یعنی باشه🥴
توی ذهن مرینت : ادرین واقعا خیلی جذابه ها فردا باید برم خونشون و با ادرین آزمایش انجام بدیم یه فرصت خیلی خوب برای نزدیک شدن به ادرین
فردا 
خونه ی ادرین۰:آدرین سلام 
ادرین: سلام مرینت بیا بریم داخل (فنحرف گرامی داخل منظور داخل خونه۰)
مرینت :باشه 
توی ذهن مرینت: وای خونشون مثل کاخ میمونه چقدر بزرگه
ادرین : مرینت اینجا آزمایشگاهه  
مرینت:وای چقدر بزرگه  
توی ذهن آدرین:مرینت وقتی داشت از پشت میرفت داشتم نگاهش میکردم که هواسم رفت  به بدنش خیلی بدن رو فرمی داره دلم میخواد این بدن مال خودم باشه و تصمیم گرفتم که مرینت رو مال خودم کنم 
مرینت :آدرین 
آدرین :آه ... بله
مرینت: حالا باید چیکار کنیم
ادرین:خب باید اول رو پوش و عینک مخصوص بزنیم و 
خب خب اینم پایان پارت ۲ 🙏🏻😍
لایکو کامنت یادتون نره 
اگر کم بود ببخشید 🙏🏻

ماجراجویی عشق🌹❤️

ماجراجویی عشق🌹❤️

❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ · 1402/04/27 18:37 ·

ماجراجویی عشق 🌹❤️پارت ۱ این پارت امتحانی هستش 
مرینت مثل همیشه ساعت ۷:۰۰ از خواب بلند شدم دست و صورتمو شستم و مسواک  زدم و رفتم پایین به مامانم و بابام صبح بخیر گفتم داشتم صبحونه میخوردم که ساعت دیدم وای داره دیرم میشه از مامان بابام خداحافظی کردم و رفتم(دانشگاه رو میگه🥴)
مامان بابای مرینت:خدافظ عزیزم 
مرینت :داشتم میرفتم داخل دانشگاه که آلیا رو دیدم 
آلیا:بازم که دیر ٱمدی دختر چیزی شده دوباره 
مرینت:باید پروژه ام رو تا ۲روز دیگه اماده کنم 
آلیا: دختر یه زره به خودت استراحت بده امروز بیا خونه ی ما باهم کاملش میکنیم(پروژه رومیگه💥🧠)
مرینت : باشه ولی مزاحم نیستم
آلیا: مزاحم چیه بابا دختر مراحمی(فامیل شدن  فردا باهم میرن تور ماهی گیری🤣) 
مرینت :خب... ساعت چند ؟
آلیا :ساعت ۴‌ خوبه؟ 
مرینت: آره 
آلیا:خب پس بدو بریم کلاس الان شروع میشه
مرینت : منو آلیا رفتیم کلاس خانم بوسیه اومد و سلام کرد و گفت که یک دانش آموز جدید داریم صداش کرد اومد داخل وقتی اومد داخل محوش شده بودم
آلیا: مرینت دختر حواست کجاست میگم این پسرع خوبه ها 
مرینت: اره
مرینت تو ذهنش : محوش شده بودم خودشو معرفی کرد اسمش ادرین بود موهاش طلایی بود چشماش سبز بود و و همون لحظه خانم بوسیه گفت برو یک جای خالی پیدا کن و بشین آلیا همون لحظه رفت کناره نینو نشست(برای اینکه آدرین بیاد کنارش😍😍🥰
آدرین : به یه دختر خیلی خوشگل چشمم ٱفتاد  که کسی کنارش نبود سلام کردم و گفتم میتونم کنارت بشینم 
مرینت :..ها.. البته ..عه.. یعنی آره 
مرینت توی ذهنش: وای خیلی دست و پا چلفتی هستم خیلی خرا.ب کردم و...
خب خب اینم پایان پارت ۱
ببخشید اگر کم بود 🙏🏻🙏🏻🌹🌹❤️❤️