ماجراجویی عشق 🌹❤️ رمز ۳۶۵۸۳۶۵۸

❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ · 1402/04/28 21:56 · خواندن 1 دقیقه

ماجراجویی عشق🌹❤️پارت ۵
مرینت :آدرین بسه الان دیرمونه عشقم 
آدرین :باشه 
مرینت:رفتیم توی حیاط آدرین گفت سوار ماشین شو سوار شدم و حرکت کردیم گفتم آدرین تو گواهی نامه داری ؟؟؟
آدرین: اره بعدا به توهم ماشین سواری رو یاد میدم 
مرینت :خیلی ممنونم بخواطر همه چیز 
آدرین :من که هیچ کاری نکردم پس دیگه از این حرفا نزن 
مرینت :باشه
مرینت :رفتیم داخل دانشگاه و آلیا منو ادرین رو دید که باهم اومدیم و گفت
آلیا: دختر چی شده چرا با آدرین آومدی 
مرینت:دیروز منو آدرین ازمایشو تموم کردیمو خوابم برد آدرین چون داشت بارون میومد گفت که امشب اینجا میمونی من به مامان بابات زنگ زدم
آلیا : خب کناره هم خوابیدید 
مرینت:نه بابا من توی یه اتاق جدا خابیدم(چقدر یاد خودم میفتم با این همه روغ😂😂😂😂😂)
آلیا : خب پس خوب شد بریم کلاس خیلی دیره 
مرینت :باشه
رفتیم توی کلاس خانم بوسیه گفت آزمایش هارو تحویل بدیم و دوباره گروه بندی کرد منو آلیا نینو آدرین تویه گروه بودیم و باید درباره فسیل تحقیق میکردیم باهم قرار گذاشتیم  که بیایم کتابخونه مدرسه و تحقیق کنیم و باید نا هفته دیگه تحقیق رو تحویل می دادیم و چیز زیادی توی کتاب خونه مدرسه نبود و برای همین رفتیم موزه و اونجا شروع به تحقیق کردیم 
مرینت :بعد تحقیق با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم خونه آلیا شب بمونیم
( شب خونه آلیا)
مرینت : آلیا لباس راحتی داری
آلیا: آ ه بابا دختر وایستا الان برات میارم و......
خب خب اینم پارت پنج 🤕🔥😻👀
لایک و کامنت یادتون نره❤️✍️