ماجراجویی عشق❤️🌹
های گایززز بچه ها یه چیز نا امید کننده قراره بعد از پارت ۱۰ این رمان تموم بشه و دارم رمان عشق درد آور رو مینویسم
های گایززز بچه ها یه چیز نا امید کننده قراره بعد از پارت ۱۰ این رمان تموم بشه و دارم رمان عشق درد آور رو مینویسم
ماجراجویی عشق 🌹❤️پارت۸
آدرین: مرینت باشه خب از خودشون بپرس
مرینت : باشه ولی....
آدرین :ولی نداره اول ازشون بپرس
مرینت : باشه
🏠توی خونه🏠
مرینت:بابا
بابای مرینت: بله
مرینت: مامان
مامان مرینت: بله
مرینت: میشه یک لحضه بیاید
هردو: باشه
مرینت: من ...من ...باید یه چیزی بهتون بگم
هردو: باشه دخترم بگو
مرینت: من... میخوام که با آدرین ازدواج کنم
بابای مرینت: یک لحظه وایستا
مرینت توی ذهنش : بابا رفت از توی آشپز خونه یک چیزی برداره و اومد و فکر میکنم میخواد از خونه پرتم کنه بیرون
بابای مرینت : مبارکهههههههه
مرینت توی ذهنش :بابا یه بمب شادی آود و زد توی هوا و گفت مبارکه من فکر نمی کردم بابام یا مامانم قبول کنن و آومدم بیرون و به آدرین زنگ زدم و
مرینت: آدرین .. آدرین بابا و مامانم قبول کردن
آدرین : خدارو شکر ( حالا شاید نمی خواست بچسو بده تو تو باید میکردیش والا🤣🤣) من تالار و همه چیز رو برای عروسی آماده کردم فقط مونده لباس عروست
مرینت : ولی می باید بریم بگیریم
آدرین : فردا
مرینت: باشه
فردا بعد از گرفتن لباس عروس:
مرینت: آدرین کی عروسی رو بگیریم
آدرین:هفته ی دیگه
مری:باشه
آدرین : راستی باید به نینو و آلیا هم بگیم
مری: باشه پس بریم خونه آلیا
توی خونه آلیا
آلیا: مبارکهههه ولی من باید یه چیزیرو خصوصی بهت بگم
مری: باشه
آلیا: مرینت من و نینو هم داریم ازدواج می کنیم نمی خواستم الان بهت بگم ولی خب الان گفتم
مری: چطوره عروسی رو توی یک روز باهم بگیریم
آلیا: عالی میشه
مری میخواستم ببینم میخوای توی خونه من ....عهم... باهم زندگی کنیم
آلیا:البته من از تو جدا نمیشم دختر و یک چیز دیگه دختر من بچه دار شدم
مری:وای مبارکه و همچنین
آلیا : نگو دختر .... آه راست میگی پس چرا بهم نگفتی
مری: خب خودت چرا بهم نگفتی
الیا : حالا ولش کن بابا مهم اینه ما باهمیم
و.....
خب خب اینم از پارت ۸
لایک و کامنت بزارید
بوس بوس بای بای😘😘👋👋
ماجراجویی عشق🌹❤️ پارت ۷
مرینت : آدرین مشکلی نداره
آدرین: مرینت ببخشید
مرینت : بریم آدرین الان آلیا نینو بیدار میشن
أدرین: باشه ...بریم
🌄فردا ساعت ۷:۰۰🌄
آلیا:مرینت پاشو باید بریم دانشگاه
مرینت: باشه بزار پنج دقیقه دیگه بخوابم
آلیا: دختر پاشوووو بدو دیگه دیره
مرینت توی ذهنش :آلیا به زور دستامو گرفت منو بلند کرد و رفتم دستو صورتمو شستم و مسواک زدم که آلیا صدام کرد
آلیا: مرینت بیا صبحونه آمادهس
مرینت :اومدم
آلیا : راستی مرینت آدرین و نینو زود تر رفتن
مرینت : آلیا ما همه چیزمونو بهم میگیم درسته
آلیا: آره
مرینت : من واقعا عاشق آدرین شدم نمیتونم ازش دست بکشم
آلیا : درکت میکنم منم همین احساس رو به نینو دارم ولی اگر بخای کسی رو بدست بیاره باید آروم آروم جذبش کنی
مرینت : ولی چطوری
آلیا:اون بستگی به خودت دارع اما الان بلند شو بریم دارع دیرمون میشه
مرینت : باشه
🏫توی مدرسه🏫
ادرین توی ذهنش: مرینت امروز خیلی حالش بد بود همش احساس حال اتهوع داشت و آقای مدیر فرستادس خونه خیلی نگرانشم
مرینت : توی مدرسه حالم بدبود و آقای مدیر منو فرستاد خونه خیلی شکم درد داشتم و مامان بابام میخواستن منو ببرن دکتر ولی من گفتم خودم میرم
🏥توی بیمارستان🏥
آقای دکتر: خانم دوپن چنگ تبریک میگم شما حامله هستید
مرینت : وای نه حالا چی کار کنم باید به ادرین بگم گوشی رو برداشتم از بیمارستان اومدم بیرون و به آدرین زنگ زدم آدرین بیا پارک باید ببینمت
آدرین:چیزی شده
مرینت : الان وقت ندارم فقط بیا
آدرین: باشه
⛲توی پارک⛲
مرینت : ادرین باید یه چیزی رو بهت بگم
آدرین :باشه یه نفس عمیق بکش یه زره آروم شی بعد بگو
مرینت : آدرین من حاملم بچه هم از تو هست
آدرین: م.م.م. مرینت داری راست میگی
مرینت : اره
آدرین: وای من بابا شدم اسمشو چی بزاریم اول باید بریم ا.ز.د.و.ا.ج کنیم
مرینت : ولی فکر نکنم پدر و مادرم راضی باشن و
خب اینم از این پارت
لایکو کامنت یادتون نره