ماجراجویی عشق🌹❤️
ماجراجویی عشق 🌹❤️پارت ۱ این پارت امتحانی هستش
مرینت مثل همیشه ساعت ۷:۰۰ از خواب بلند شدم دست و صورتمو شستم و مسواک زدم و رفتم پایین به مامانم و بابام صبح بخیر گفتم داشتم صبحونه میخوردم که ساعت دیدم وای داره دیرم میشه از مامان بابام خداحافظی کردم و رفتم(دانشگاه رو میگه🥴)
مامان بابای مرینت:خدافظ عزیزم
مرینت :داشتم میرفتم داخل دانشگاه که آلیا رو دیدم
آلیا:بازم که دیر ٱمدی دختر چیزی شده دوباره
مرینت:باید پروژه ام رو تا ۲روز دیگه اماده کنم
آلیا: دختر یه زره به خودت استراحت بده امروز بیا خونه ی ما باهم کاملش میکنیم(پروژه رومیگه💥🧠)
مرینت : باشه ولی مزاحم نیستم
آلیا: مزاحم چیه بابا دختر مراحمی(فامیل شدن فردا باهم میرن تور ماهی گیری🤣)
مرینت :خب... ساعت چند ؟
آلیا :ساعت ۴ خوبه؟
مرینت: آره
آلیا:خب پس بدو بریم کلاس الان شروع میشه
مرینت : منو آلیا رفتیم کلاس خانم بوسیه اومد و سلام کرد و گفت که یک دانش آموز جدید داریم صداش کرد اومد داخل وقتی اومد داخل محوش شده بودم
آلیا: مرینت دختر حواست کجاست میگم این پسرع خوبه ها
مرینت: اره
مرینت تو ذهنش : محوش شده بودم خودشو معرفی کرد اسمش ادرین بود موهاش طلایی بود چشماش سبز بود و و همون لحظه خانم بوسیه گفت برو یک جای خالی پیدا کن و بشین آلیا همون لحظه رفت کناره نینو نشست(برای اینکه آدرین بیاد کنارش😍😍🥰
آدرین : به یه دختر خیلی خوشگل چشمم ٱفتاد که کسی کنارش نبود سلام کردم و گفتم میتونم کنارت بشینم
مرینت :..ها.. البته ..عه.. یعنی آره
مرینت توی ذهنش: وای خیلی دست و پا چلفتی هستم خیلی خرا.ب کردم و...
خب خب اینم پایان پارت ۱
ببخشید اگر کم بود 🙏🏻🙏🏻🌹🌹❤️❤️