ماجراجویی عشق 🌹❤️
ماجراجویی عشق🌹❤️ پارت ۷
مرینت : آدرین مشکلی نداره
آدرین: مرینت ببخشید
مرینت : بریم آدرین الان آلیا نینو بیدار میشن
أدرین: باشه ...بریم
🌄فردا ساعت ۷:۰۰🌄
آلیا:مرینت پاشو باید بریم دانشگاه
مرینت: باشه بزار پنج دقیقه دیگه بخوابم
آلیا: دختر پاشوووو بدو دیگه دیره
مرینت توی ذهنش :آلیا به زور دستامو گرفت منو بلند کرد و رفتم دستو صورتمو شستم و مسواک زدم که آلیا صدام کرد
آلیا: مرینت بیا صبحونه آمادهس
مرینت :اومدم
آلیا : راستی مرینت آدرین و نینو زود تر رفتن
مرینت : آلیا ما همه چیزمونو بهم میگیم درسته
آلیا: آره
مرینت : من واقعا عاشق آدرین شدم نمیتونم ازش دست بکشم
آلیا : درکت میکنم منم همین احساس رو به نینو دارم ولی اگر بخای کسی رو بدست بیاره باید آروم آروم جذبش کنی
مرینت : ولی چطوری
آلیا:اون بستگی به خودت دارع اما الان بلند شو بریم دارع دیرمون میشه
مرینت : باشه
🏫توی مدرسه🏫
ادرین توی ذهنش: مرینت امروز خیلی حالش بد بود همش احساس حال اتهوع داشت و آقای مدیر فرستادس خونه خیلی نگرانشم
مرینت : توی مدرسه حالم بدبود و آقای مدیر منو فرستاد خونه خیلی شکم درد داشتم و مامان بابام میخواستن منو ببرن دکتر ولی من گفتم خودم میرم
🏥توی بیمارستان🏥
آقای دکتر: خانم دوپن چنگ تبریک میگم شما حامله هستید
مرینت : وای نه حالا چی کار کنم باید به ادرین بگم گوشی رو برداشتم از بیمارستان اومدم بیرون و به آدرین زنگ زدم آدرین بیا پارک باید ببینمت
آدرین:چیزی شده
مرینت : الان وقت ندارم فقط بیا
آدرین: باشه
⛲توی پارک⛲
مرینت : ادرین باید یه چیزی رو بهت بگم
آدرین :باشه یه نفس عمیق بکش یه زره آروم شی بعد بگو
مرینت : آدرین من حاملم بچه هم از تو هست
آدرین: م.م.م. مرینت داری راست میگی
مرینت : اره
آدرین: وای من بابا شدم اسمشو چی بزاریم اول باید بریم ا.ز.د.و.ا.ج کنیم
مرینت : ولی فکر نکنم پدر و مادرم راضی باشن و
خب اینم از این پارت
لایکو کامنت یادتون نره